ترنه ای شنیدم ز اقبالی
راستی اقبالی را که میشناسید
همان که روزی گشت بهر میهن زندانی
روز دیگر فراری ز میهن
آسمانش با او دگر یار نبود
خواسته اش بوی گندم بود
اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی بود
توی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستش از جنس شب
تنش تشنه ترین تشنه یه قطره آب
فریاد زد زیر آب
خوشا دیدار ما در خواب
امیدی به این ساحل نیست
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا جون جگر خوردن
خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر مستم اگر هوشیار
مرا دیگر توان رفتن نیست
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن دریا
کوه و رو دوشش گذاشت
موج و از دریا گرفت
گرفت باد و نشونه
همه خاک و زمین و شمرد دونه به دونه
در به در همیشگی کلی صد ساله
خاک خمخه جاده ها
هزار راه رفته هزار زخم خورده بود
شب از سرش گذشته بود
قلندر بود گمشده در به در بود
فروتر از خاک زمین
از آسمان فرا تر است
قلندران سوختند لب از گلایه دوختند
برهنگی خرید و خرقه تن فروخت
سپزده بود تن به زمین
خون به رگه زمان شدش
قلندر است قلندر است
گلهای باغچشون خواب رفت
ماهی ها پیر و خسته
قناری های عاشق بال صداشون خسته
شمع و گل و پروانه جا نشدند تو آواز
بی همگان به سر کرد بی تو به سر نکرد
دلش اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمیشود
دستی که بد بود و بدتر کرد
هم بغض معصومش را نشکفته پر پر کرد
آن سر سپرده اش را بی یار و یاور کرد
شیرین شیرینا واسه تو شدش یه فرهاد
شیرین شیرینا نده زندگیش و بر باد
فرها د عاشق بود قلم تیش اش
از تو نوشتن اندیشه اش
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و مال کی هستیم
[You must be registered and logged in to see this image.][img][/img]