دوستان از اینکه در باره ی واژگان ، مفاهیم و عباراتی که هر چند گاه یک بار ارسال می کنم ، توضیح نداده ام ، عذر می خوام ، اما بیشتر منظورم کنکاش ذهن بی محرک غیر و به طور مستقیم در خصوص این موضوعات بوده است . بنده احساس می کنم بسیاری از امور به ظاهر ساده ی اجتماعی که شامل همه ی موارد بشری و نیازها و خواسته ها یش می شود؛ مثل اقتصاد، سیاست ، فرهنگ ، روش ها وفرایندهای اجتماعی ، سنت ها ، تغییرات رفتاری و روان شناختی ، جامعه شناسی ، فلسفه ، و خیلی از مسایل دیگر ، در واقع ریشه ها و مسما ها و مبادی مختلفی دارند که در عین سادگی و روانی ؛ معانی و مفاهیم عمیقی دارند و ضرورت توضیح و تفسیر آن ها را دوچندان می کند و وقتی که ما در باره ی مثلا" سرمایه ، سرمایه داری ، کاست ، قیمومت ، نژاد و نژاد پرستی ، ژنتیک ، سوسیالیسم ،پول ، نظام پولی ، همیاری و همکاری ، برابری و مساوات ، تقسیم کار ، قدرت و اقتدار ، و ...سخن می گوییم ، شاید برداشت هایمان در حد تصوراتی ذهنی و نهایتا" بر پایه ی مطالعاتی سطحی باشند ، لذا پس از مطالعه ی چنین مواردی خواهیم فهمید که تصورات و دانسته های ما با آن چه که به صورت علمی آنان را مطالعه می کنیم ، تفاوت های بسیار دارد. برای همین است که به چنین کاری دست می زنم و هدفم تنها ارتقاء سطح دانش خودم و دوستان است . با این توضیح به تشریح واژه ی سردمدار می پردازم و امیدوارم مقبول افتد:
بسیاری از ما وقتی که به این واژه برخورد می کنیم ، فورا" به این تصور می رسیم که سردمدار ؛ نخست یک واژه ی منفی است که اغلب سیاسیون در اخبارمنتشره برای تحت انقیاد در آوردن اذهان عامه ، آن را به سمت فعالیت های منفی و مخرب می کشانند که عامل یا عاملان آن ، اهدافی منفی در ذهن داشته ودارند. به طور مثال شما بارها در اخبار می شنوید که گوینده می گوید ؛ سردمداران این جریان منحط... فلان اشخاص بوده اند ، و یا سردمدار این آشوب ، چه کسانی بوده اند ، پس با این کار ، خواسته و ناخواسته مفهوم سردمدار جنبه ای کاملا" منفی پیدا می کند.در گذشته ها، سرخ پوستان امریکا یک رییس داشتند که برایشان به عنوان رییس و اداره
کننده ی یک قوم یا یک گروه اجتماعی محسوب می شد و به این رییس در زبان محلی سردمدار می گفتند . این واژه در معنایی
گسترده ترکه بیشتر امروز از آن برمی آید ، دلالت بر فردی می کند که به طرزی کمابیش مشروع ، به ا ِ عمال قدرتی شخصی بر گروهی که مجموعه ی پیروانش را تشکیل می دهند ، می پردازد.با این تعریف ، سردمدار یک جریان خاص بودن مصداق همین موضوع می شود.
سردمداری پدیده ای است که حیات سیاسی یک کشور را تابع هوس یک یا چند نفر می کند تا خواست خود را با دست کاری در انتخابات و با انتصاب تابعان خود به عنوان وزیر ، تحمیل کنند در قرن گذشته ، سردمداری شیوه رایج حکومت ، در امریکای لاتین بوده است و با اهمیت بزرگ مالکی و نقش اقتصادی - اجتماعی مالکان بزرگ املاک در کشورهایی که حکومت مرکزی ضعیف دارای اختلاف درونی و فاقد اقتدار واقعی بر روی مناطق خود بود ، پیوند داشت . این پدیده هنوز هم به صورت هایی تعدیل شده و نه چندان حاد در برخی از نظام های سیاسی کنونی ، حتی مبتنی برمردم سالاری ، باقی است : چون دولت ضعیف است و حکومت مرکزی دوردست ، افراد ساکن در جوامع سنتی به اربابی که نقش پدر و حامی را ایفاا می کند اعتماد می کنند. در برزیل ، سردستگی با پدیده سردمداری در کشورهای اسپانیایی زبان ، تطابق دارد . سردمداری را نباید نه با نظام مبتنی بر کار سیاست بازان که در امریکای شمالی مرسوم است و نه با فرمانروا گرایی یکی دانست . ،