Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionدر شهر توس همه خوابند Emptyدر شهر توس همه خوابند

more_horiz
[You must be registered and logged in to see this image.]
اطراف آرامگاه توس مکاني که بزرگترين شاعر حماسه سراي ايران در آن خفته است به بازار مکاره اي تبديل شده که شايسته نام و جايگاه اين چهره شهير ادب فارسي نيست.
حکيم ابوالقاسم فردوسي شاعر حماسه‌سراي ايراني و گوينده شاهنامه فردوسي است که مشهورترين اثر حماسي فارسي است و طولاني‌ترين منظومه به زبان پارسي تا زمان خود بوده‌ است.

وي از بزرگ‌ترين شاعران فارسي است آرامگاه اين شاعر گرانقدر در شهر توس با توجه به نامداري ملي و بين المللي اين چهره شاخص شعر و حماسه ايران در شان و منزلت آن شاعر نيست و با با کاستي هاي فرهنگي و ساختاري زيادي مواجه است.

به محدوده آرامگاه توس که وارد مي شوي بوي بد ناشي از نگهداري اسبهايي به مشام مي رسد که چند سال است کالسکه اي را به دنبال خود مي کشند و کنار خيابان در نزديکي در ورودي آرامگاه به صف ايستاده اند، دستفروشها روي گاري انواع اجناس سوغاتي را چيده اند و کودکان دستفروش با سماجت قصد دارند هر طور شده به بازديد کننده ها جنس خود را بفروشند.

در اين ميان چند کودک دوره گرد قد و نيم قد در حاليکه بادکنک هاي رنگارنگ در دست دارند سمج تر از هر وقت ديگر خود را به بازديد کننده هايي مي رسانند که همراهشان يک کودک خردسال است.

بازار مکاره فال و فالگيري و کيف قاپي توسط برخي فالگيران هم داغ است و کافي است لحظه اي غفلت کني تا ناگهان ساک دستي ات نيست شود.

عکس امامزاده محروق در ورودي آرامگاه فردوسي

براي ورود به آرامگاه بايد بليت بگيري هر نفر 300 تومان، يادم هست پارسال هم که آمدم اينجا بليت همين قيمت بود 300 تومان، چيزي فرق نکرده است، بليت، دستفروشها، کالسکه چيها، کودکان پا برهنه، دوره گرد، بادکنک و... نه چيزي فرق نکرده است از پارسال تا حالا، خوب يادم هست پارسال هم روي بليت آرامگاه فردوسي عکس مقبره امام زاده محمد محروق بود! بليت را که مي گيري با ديدن عکس فکر مي کني آمده اي نيشابور و اينجا آرامگاه امامزاده محروق است آرامگاهي در نزديکي آرامگاه خيام.

وارد محوطه آرامگاه که مي شوي فضا تغيير مي کند، باد خنک عصر تابستاني از روي حوض پر آب وسط محوطه عبور مي کند و به صورت مي خورد. مجسمه فردوسي در ميان چمن ها روي يک سکوگاه در سمت راست حوض خودنمايي مي کند.

مجسمه اي زيبا از مردي شيرين سخن، با ابرواني پرپشت، محاسني سفيد و شالي که خراسانيهاي قديم بر سر داشتتند.

روبروي مجسمه آرامگاه فردوسي است پدر پارسي گوي شعر ايران زمين، بناي يادبود فردوسي استوار در جاي خود ايستاده است جلوتر که مي روم درباره اين توضيحاتي نوشته شده راجع به اينکه اين بنا توسط يکي از انجمن هاي خصوصي ساخته شده که درستش هم همين است، آرام آرام از پله هاي آرامگاه پايين مي روم قبر فردوسي درست وسط محوطه اصلي آرامگاه قرار دارد پدر شيرين سخن پارسي زبانان بيش از هزار سال است که اينجا خوابيده.

آرام آرام بعد از اينکه 30 سال رنج برد و سالها خون دل کشيده حالا خوابيده است هر چند غريب، اما خوابيده هر چند کسي چه مي داند شايد او تنها ناظر مشکلات دور و برش است.

جلوي در ورودي آرامگاه پيرمردي چاقو و کارد مي فروخت کاردهاي تيز و چاقوهاي برنده، جلوي يکي از خانواده ها را گرفت، تا آمد بگويد «چاقوي تيز» دخترک خردسال خانواده از ترس زد زير گريه، پدر او را ساکت مي کرد اما تا زمانيکه وارد آرامگاه شدند او همچنان گريه مي کرد. حالا فروش چاقو آنهم از نوع تخصصي اش جلوي در ورودي آرامگاه فردوسي چه سنخيتي دارد سئوالي است که احتمالا بايد از فردوسي بپرسيم آخر فردوسي در زمان حياتش کارد و چاقو و قمه و نيزه زياده ديده است.

دور تا دور آرامگاه پر است از تصاويري که داستانهاي مختلف شاهنامه را به تصوير کشيده است، آنهايي که به آرامگاه فردوسي آمده اند همه غرق تماشاي اين صحنه هايند.

بعضي فيلم مي گيرند عده اي عکس و فقط يک نفر در حال يادداشت برداري است موبايل ها کارها را راحت کرده است.

نبود راهنما در داخل آرامگاه

در تمام مدت حضور در داخل آرامگاه هم کسي تحت عنوان راهنما يا هر چيز ديگري نيست که بيشتر براي بازديد کنندها از فردوسي و شاهکارش بگويد. کسي چه مي داند شايد مردم ما همه شان فردوسي شناسند.

پسر جواني مي خواست بداند پس از ساخت بنا و براي حفظ آن براي آيندگان چه کرده اند؟ فرد ديگري مي خواست بداند جنس کارهاي حاشيه آرامگاه سنگ است يا پلي استر و آنها هنر دست کيست؟ اما کسي نبود که پاسخگو باشد.

موقع خارج شدن از محوطه اصلي آرامگاه زني رو به قبر فردوسي دست روي سينه مي گذارد و به او سلام مي دهم و با همراهش پارچه اي به درب ورودي آرامگاه دخيل مي کنند.

ديدن اين صحنه خنده دار است اما باز خدا را شکر که بليتهاي در ورودي توجه اين خانم راجلب نکرده است و گرنه با ديدن عکس قبر امامزاده محمد محروق حتما کتاب دعايش را باز مي کرد و يک گوشه اي مي نشست.

زن قطره اشکي مي ريزد در را مي بوسد و در حاليکه زير لب زمزمه مي کند از پله ها بالا مي رود. مردي هم که مشخص است انسان با صفايي است در گوشه اي مشغول نماز شده است و با اشاره انگشت به آرامگاه فردوسي، زير لب دعا زمزمه مي کند.

کنار در خروجي که اتفاقا در ورودي هم محسوب مي شود دو تابلو يکي به زبان انگليسي و ديگري به زبان فارسي نصب شده و روي آن درباره آرامگاه فردوسي توضيح داده شده است و البته از تابلوي عربي که مخاطبان زيادي هم دارد خبري نيست.

انتهاي محوطه باقي مانده دروازه رزان است ديوارهاي کاهگلي به جا مانده تنها يادگار شهروندان است.آن طرف تر بازارچه صنايع دستي است و مثل هميشه خلوت، همان اندک افراد هم بيشتر براي تماشا در غرفه ها مي چرخند.

کمي آن طرفتر هم يک اتاقک است که مثل اتاقکهاي ساير مراکز تفريحي از شيرمرغ تا جان آدمي زاد همه چيز دارد. فروشنده هم آن قدر هم به خودش مغرور است که مدام پشت بلندگو اعلام مي کند کافي شاپ فردوسي آماده پذيرايي از شما مسافران عزيز است.

جلوي اتاقک هم تعداد زيادي ميز و صندلي چيده شده است آن قدر هم زنبور و مگس جمع شده اند که آدم کلافه و مجبور مي شود عطاي بستني خوردن را به لقايش ببخشد.

خانمي که بستني خريده است باپسرک جوان فروشنده سر قيمت بحث مي کند و پسر با خونسردي مي گويد: 2500 تومان، مي پرسد اشتباه نمي کنيد؟ باز هم با خونسردي جواب مي دهد، نه خير خانم 2500 تومان. زن به ناچار 10 هزار تومان بابت چهار بستني کوچکي که خريده اند مي پردازد و با نارضايتي مغازه را ترک مي کند.

در گوشه سمت چپ محوطه در نزديکي ديوار قبر مهدي اخوان ثالث همان از که از سردي هوا به ناجوانمردي ياد مي کند آرام در زمين گرم خوابيده است. براي او ديگر فرق نمي کند که زمستان باشد يا تابستان هوا سرد باشد يا گرم.

نبود مسافرخانه

آفتاب کم کم در حال غروب است، ديگر بايد رفت، اينجا شب جاي ماندن نيست، برخي راه مي افتند احتمالا آنهايي که در مشهد براي خود هتل يا خانه گرفته اند، چون برخي ديگر از زائران در گوشه و کنار محوطه بيرون آرامگاه جايي که هنوز دستفروشان گاريهاي خود را تکان داده اند فرش پهن کرده اند و امشب را همين جا مي مانند.

اينجا حتي يک مسافرخانه يا هتل آپارتمانها کوچک هم به چشم نمي خورد مسافراني که به اينجا آمده اند شب را در بيابانهاي اطراف آرامگاه به صبح مي گذارنند.

پسرک بادکنک فروش همچنان با چهره آفتاب سوخته در تلاش است تا ته مانده بادکنکهايش را بفروشد. يکي از بادکنکها از دستش جدا مي شود، بادکنک را باد مي برد و من سعي مي کنم افکارم را به دست باد ندهم تا شايد بتوانم لااقل مطالبم را روي کاغذ منعکس کنم.

descriptionدر شهر توس همه خوابند EmptyRe: در شهر توس همه خوابند

more_horiz
احتمالا" جناب حکیم ابوالقاسم فردوسی ، از دست این وضعیت کلافه شده و هرآن امکان دارد روحش به جای دیگری نقل مکان بفرماید .
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply