می نویسم برای تو
برای تو که در تنهاییهایم درخشیدی و تو که در نا امیدی هایم لبخند را بر لبانم نقش بستی
تو که فرشته نجات احساسم بودی
دیروز تو را دیدم امروز تو را شناختم و فردا تو را از دست خواهم داد
اما در این مهلت اندک با تو بودن دوستت داشتم و دارم
اما تو چه زود بار سفر بستی و عاشقانه آخرین نگاهت را هدیه چشمان اشکبارم کردی
هیچگاه آخرین نگاهت را از یاد نخواهم بردکه در آن سکوت مبهم هزاران حدیث آشنا را دیدم
هیچگاه آخرین لحظه را از یاد نخواهم برد
هیچگاه آخرین لحظه را از یاد نخواهم برد
هیچگاه ...............
برای تو که در تنهاییهایم درخشیدی و تو که در نا امیدی هایم لبخند را بر لبانم نقش بستی
تو که فرشته نجات احساسم بودی
دیروز تو را دیدم امروز تو را شناختم و فردا تو را از دست خواهم داد
اما در این مهلت اندک با تو بودن دوستت داشتم و دارم
اما تو چه زود بار سفر بستی و عاشقانه آخرین نگاهت را هدیه چشمان اشکبارم کردی
هیچگاه آخرین نگاهت را از یاد نخواهم بردکه در آن سکوت مبهم هزاران حدیث آشنا را دیدم
هیچگاه آخرین لحظه را از یاد نخواهم برد
هیچگاه آخرین لحظه را از یاد نخواهم برد
هیچگاه ...............